/.
تنها تو می مانی و ...
با احوالات در هم بهاریم قرار مزار شهدای گمنام ... گذاشتم برای امروز صبح، اما ...
دلم می خواست بعد از این سه روز جایی بروم که لااقل دلخوشم حرفم را اگر گوش نمی دهند مرا که می بینند ... اشکهایم بس است ...
دیروز اما از قضا گذر ما بود از پنج شهید گمنام تا دو شهید گمنام فاطمیه ی امسال ...
و عجب دعوت سرزده ای، خودتت مات می مانی وقتی که می بینی جایی هستی که فکرش را نمی کردی ... بوی گلاب است که مستت می کند، جای تسبیحم خالی بود برای غسل با گلاب ...
.
.
.
پ.ن
معتکفت که نشدیم اما شکر تو یک ساعتی را در کنارشان بودیم ... مزه داد به اندازه ی همه ی حسرت های اینچنینی ...
دوشنبه 92/3/6 |
()
پـــــلاک