سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از این قاب

وقتی که روزهای غیبت تمام نمی شود و حضرت ماه به انتظار صاحب پرچم نشسته است ، وقتی که اعتقاد و ایمانی هست ، وقتی که خاکی هست پر زخون افلاکیان بدان ما مانده ایم برای جنگی سخت تر...
علمـــدار
دیده بان
خــــط خـــون
دانشنامه عاشورا

/.

اَعُوذُ بِاللّهِ تَعالى مِنْ جَوْرِ الْجاَّئِرینَ وَ کَیْدِ الْحاسِدینَ

فصل، پاییز.

روزها به وقت خانه تکانی ست .

سیاهی دل را زلال ِ دل می شوید هم ....

مادر ملحفه ها را برای شستن درآورد.

ملحفه ی زیرین بالش لک دار بود، آن سمت َش که به سمت دیوار بود. کرک های بالش را هم من حلاجی کردم، مثل یک پنبه زن، حلاجی کردم همه اشک های فراموشی را، همه ی بغض ها ی بی صدا را .

ملحفه ها را شستم، آن یکی که لک داشت، سیاه شد.

چند ماهی ست که راحت شده ام از آن اشک ها، حالا دیگر ردِّ پایی ازشان نیست که نیست.

.........................................................................

دلم برای "او" تنگ شده، بی هیچ حرفی، بی هیچ صحبتی، قراری، بی هیچ، هیچّی. آن اندازه که دل هم مبهوت است!!!

خوب که مرور می کنم می بینم که آن نگاه ها... را می شناسم،خیره شدن ها... را، من با این ادبیات عمری ست که مأنوسم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خدیا! اگر می نویسی، بهترین ها را بنویس.

***نوشتم اولین َ ش را برای "او".




از آنِ : حرف گذشته  , آب  ,


      

/.

به حرمت رحمتت ...

وقتی واقعیت منکر حقیقت باشد، اگر از آسمان سیل هم ببارد، دعای من که نمی گیرد ...

.

.

.

دل نوشت:

دروغ می گویند آنان که می گویند باران را دوست دارند و به وقت آمدنش که می آید، چتر ها نمایان می شود ...

خیس باران شدیم اگر می شد پاک شویم از دل ها، بیشتر می ماندیم ...

پوستر های ولایت هم خیس باران شدند ....

.

.

نوشته های روزهای اول را می خواندم ... چقدر قلمم به بیراهه رفته ... لعنت به دنیایی که مرا به خود وا داشت ...




از آنِ : آب  ,