/.
داشتم به این فکر می کردم که ما خیال می کنیم تنها نیستیم .... وقت عمل که برسه این پر کسی ، کوچ می کنه ... چشم باز کنی می بینی فقط خودتی و خدایی ... حالا بیداری
دم های آخر سال بوداسفند بودوقت ، وقت خانه تکانیگرد همه جا را مادر شستآیینه ها ، دیوارهانوبت خانه تکانی زمین و آب بودباران دست بردار نبودهمه جا رد تو پیدا و دلم خواست زیر باران تو ماواای خداگرد این دل تا به امروز پابرجاکاش می شد که بشوید مادراین دل تاریک راآخر سال و من و خجلت این دلکه شود جای خالی تو پیدایادش که بیاید چند صباحی نبوده بیشتر با تودیگر سخنی ز بهار و جوانه نخواهد زدچه کسی می خواهد ....که دلش را بتکاندبرهاند از بند جداییکه شده تبصره ی عصر جدید......وقت نو شدن رسید و من و یک سال شدیم یک شبه هیچمن همان آخر سالیکه ندارد جز تو را هیچمثل هر باردست خالیبا همه پر کسی ، با بی کسیآمدم تا شوم باتو بهاریتو یکتا مقلب القلوبیلحظه ی تحویل هر سالاین خانه تکانی با تو و حول حال ما به احسن الحال